<روایت رسایی از مشاجره دکتر کوچک‌زاده و وزیر اطلاعات
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 1195
نویسنده : کامران وزیری

حجت‌الاسلام حمید رسایی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، ماجرای دیدار جنجالی چندتن از نمایندگان با وزیر اطلاعات را روایت کرده است.

به گزارش ایسنا، رسایی در سایت خود نوشت: شامگاه ۲۰ اسفند با درخواست مسئولان وزارت اطلاعات جلسه‌ای بین وزیر اطلاعات و نمایندگان سوال‌کننده از وزیر و معاونین وی در یکی از اتاق‌های مجلس شورای اسلامی برگزار شد. موضوع سوالات نمایندگان، درباره مسائل مهم امنیتی بود که وزیر اطلاعات باید به آنها پاسخ می‌داد. بنده وقتی وارد جلسه شدم، جوان ۲۳ ساله‌ای را دیدم که برایم غریبه بود. از یکی از مسئولان وزارت پرسیدم ایشان کیست که پاسخ داد نمی‌شناسم.

در ابتدای جلسه، برخی از همکاران نماینده، موضوعات کلی‌ای را مطرح کردند و از جمله آقای کوچک زاده ضمن تشکر از وزیر اطلاعات، قبل از طرح موضوعاتش گفت که مناسب است ابتدا همکاران حاضر در جلسه معرفی شوند. آقای علوی همه همکاران خود را معرفی کرد اما فردی که برای ما غریبه بود را معرفی نکرد. بنده به شوخی خطاب به ایشان گفتم که ظاهرا فراموش کردید ایشان را معرفی کنید و آقای علوی به این جمله اکتفا کرد که ایشان همراه من است.

پاسخ خیلی اجمالی وزیر برای همکاران ما قانع‌کننده نبود. بنابراین آقای کوچک‌زاده مجددا تأکید کرد که خب این همراه شما اسم و جایگاه ندارد؟ وزیر اطلاعات هم گفت من وزیرم و حق دارم هر کسی را همراه بیاورم. بنده خطاب به وزیر اطلاعات گفتم بله، شما هم مثل دیگران می‌توانید هر کسی را همراه خود به هر جلسه‌ای ببرید ولی هر جلسه‌ای برای خود شأنی دارد و این شئونات باید رعایت شود. دوستان دیگر هم اعتراض کردند اما باز هم وزیر اطلاعات اعلام کرد که نمی‌خواهد ایشان را معرفی کند.

آقای کوچک‌زاده که از این ادبیات و رفتار وزیر اطلاعات برآشفته شده بود، گفت: آقای وزیر شاید من می‌خواهم نکته‌ای بگویم که نباید این فرد بشنود. اصلا شاید من می‌خواهم در باره همین فرد حرفی بزنم و نمی‌توانم در حضورش بگویم. شما بگویید ایشان بیرون باشد تا من صحبت کنم.

آقای علوی در کمال ناباوری همه ما گفت: اگر ایشان از جلسه بیرون برود من هم جلسه را ترک می‌کنم!


:: موضوعات مرتبط: سیاسی , امنیتی , ,
:: برچسب‌ها: بدون شرح!!! ,



بازدید : 1359
نویسنده : کامران وزیری
 
چطور از دل لیونل مسی در بیاوریم!/ کارتون: رضا باقری
چطور از دل لیونل مسی در بیاوریم!

:: موضوعات مرتبط: ورزشی , کاریکاتور , ,
:: برچسب‌ها: بدون شرح!!! ,



داستان عجیب مرگ در غسالخانه!
نوشته شده در 24 / 9 / 1392
بازدید : 1341
نویسنده : کامران وزیری

 

انتشار خبری درباره مرگ عجیب ۲ مرد در غسالخانه‌ای در یکی از شهرهای کشور، باعث شگفتی بسیاری از مردم شده است. گر چه برخی از وکلای دادگستری این خبر را تأیید کرده‌اند اما مقامات پلیس و قوه قضاییه، از صحت این خبر اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند که هنوز با چنین پرونده‌ای روبه‌رو نشده‌اند.

به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری در صفحه حوادث شماره امروز خود نوشت: این ماجرا به زمانی برمی‌گردد که مردی به‌خاطر اینکه شب‌ها خواب به چشمش نمی‌آمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل می‌شود و وی پس از آن می‌تواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند.

این نسخه مرد رمال در ادامه، ماجرای عجیب‌تری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسال‌های شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسل‌دادن مرد جوان با او قرار گذاشت.

در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که به‌ علت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شست‌وشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شست‌وشوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همه‌چیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شست‌وشو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را می‌شوید.

مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازه‌اش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2 جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟». در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد». دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرف‌زدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.

یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت. به این ترتیب غسال و مرد جوان بازداشت شدند و پرونده آنها در حالی در اختیار دادسرا قرار گرفته که هنوز کسی نمی‌داند جرم آنها چیست.

این ماجرا دهان به دهان بین مردم چرخید و همین باعث شد که برای بررسی صحت و سقم آن با مقامات پلیس و همچنین قضات تماس بگیریم. این در حالی بود که برخی از وکلای دادگستری در گفت‌وگوی تلفنی با همشهری مدعی شدند که این ماجرا صحت دارد و پرونده آن در یکی از شهرهای لرستان یا یزد رسیدگی می‌شود.

با این حال خبرنگار همشهری در ادامه پیگیری‌ها با دادستان شهر مورد نظر در لرستان تماس گرفت که وی وجود چنین ماجرایی را تکذیب کرد. همچنین مقامات قضایی در استان یزد گفتند که چنین ماجرایی در آنجا رخ نداده است. حتی معاون جنایی پلیس آگاهی کشور نیز در گفت‌وگو با همشهری از وجود چنین پرونده‌ای ابراز بی‌اطلاعی کرد و گفت که این ماجرا به پلیس آگاهی گزارش نشده است. با این حال بیشتر مقاماتی که خبرنگار همشهری با آنها تماس گرفته بود، مدعی بودند که چنین ماجرایی را شنیده‌اند اما نمی‌دانند که در کدام شهر اتفاق افتاده است.


:: موضوعات مرتبط: حوادث , ,
:: برچسب‌ها: بدون شرح!!! ,



تصویری زیبا از محبت بچه آهو
نوشته شده در 1 / 9 / 1392
بازدید : 1413
نویسنده : کامران وزیری

 

به گزارش ایسنا،‌ محمد درویش در وبلاگ خبرآنلاین در ادامه نوشت: نامش جواد نجفی است؛ یکی از هزاران سلحشور سختکوش اما گمنام محیط زیست ایران که در دامن پدر و مادری طبیعت‌دوست رشد یافته و همچون والدین فرزانه‌اش، عاشقانه زیستمندان طبیعت وطنش را دوست دارد.

جواد، چندی پیش بره میشی را یافت که متأسفانه مادرش را به تیر شکارچیان از دست داده بود ... او، آن نوزاد یتیم را به تبعیت از سلوک پدرش که یک محیط بان بود، به منزل آورد تا همچون گذشته، مادرش در حق فرزند جدید خانواده هم مادری کند. جواد خودش می‌گوید که گاه در کودکی، به آن همه توجه مادر به این یتیم‌های بی مادر حسودی می‌کردم!

و البته آشکار است که چنان عشقی، باید هم که چنین سجاده‌ی عاشقانه‌ای در پیشگاه پروردگار مهربان بیافریند ...

مادر مهربان جواد نجفی و سجاده عشق ...

و نگارنده همچنان در شگفت است که چگونه گروهی از هموطنان همچنان خود را با افتخار شکارچی می‌نامند و حرمت این عشق را به جا نمی‌آورند؟

و چگونه آنها می‌توانند در کنار لاشه‌ی خون‌آلود شکارشان باغرور و رضایت به دوربین لبخند زده و عکس یادگاری بگیرند؟

به قول شاعره‌ی فرزانه‌ی معاصر - بانو خاطره حجازی - آنها چگونه این زیباترین چشم‌های عالم را نمی‌بینند و به سویش سرب داغ پرتاب می‌کنند ...

 

بچه آهو

 

 

چطور تفنگ ات را شلیک می‌کنی

به سمت زیباترین چشم های جهان

و نمی‌دانی خون به خواب پسرانت می‌پاشد و

لخته می‌بندد زیر ناخن‌های نوه هایت

در برهوت

وقتی به دنبال رد پای آهو

زمین را جست و جو می‌کنند و

هیچ نمی‌یابند جز استخوان پوسیده‌ی پدرانشان

 

باشد که همه باورکنیم:

فرزند، فرزند است و همیشه معصوم ... و مادر، مادر است و همیشه امن‌ترین پناهگاه عالم ...


:: موضوعات مرتبط: محیط زیست , ,
:: برچسب‌ها: بدون شرح!!! ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 215 صفحه بعد